گرفتم سراغ می و میکده
زه مخموره شب مانده ساغر زده
به رمزی که مستان بی دست و پا
بگیرند زه هم نشان خدا
مرا سوی می خانه راهی نمود
به جز او دگر راه نمایی نبود
شدم راهیی کوی می خوارگان
زمین خوردگان و خدا دادگان
زدم درب می خانه در بان نمود
گشودم در که آسان نبود
بیا ساقی ای جان به آتش زده
به اشک و مژگان در می کده
بزن آب و جارو خانه را
صفا بخش از لطف این کاشانه را